من عاشقه جوجه ام

من شیطون نیستم ولی همه میگن شیطونی از چشات میریزه . خوب شایدم باشم . اسمم بهاره دختره گله باباممو خانوم نازه شویر جونم

من عاشقه جوجه ام

من شیطون نیستم ولی همه میگن شیطونی از چشات میریزه . خوب شایدم باشم . اسمم بهاره دختره گله باباممو خانوم نازه شویر جونم

نامه هایی که پاره کردم

 

به نام سرفصل همه نامه‌ها

چه آنهایی که نوشته شدند

و چه آنهائی که سپید ماندند

 تا کاغذها سیاه نشوند.

یک سلام پر رنگ و چند نقطه چین …

 به علامت جوابهایی که هرگز ندادی

و یک دقیقه سکوت!

 به احترام تمام لحظه هایی که در انتظار پاسخ تو مردند.

 فرض که دلت نخواست!

به فرض که حوصله ات نیامد!

به فرض که لایقش نبودم!

 فرض که دوستم نداری!

 نه خودم نه نامه هایم را!!!

 این خودش قانع کننده ترین دلیل دنیاست.

بی دلیلی هم خودش کلی دلیل ست.

 لااقل می گفتی:

 «این هم که جوابی ننویسند جوابی ست»

دریغ از همین حرف

چه می شود کرد

 توئی و عزیز کرده این دل رسوای سرگردان خودم،

 چه کارش کنم

جواب هم ندهی بهانه ات را می گیرد

بگذریم …

حوالی همین روزهای پژمرده نیامدنت

انگار کسی از آسمان به من گفت

شاید این عزیز کرده دلت شعر به دل مخملی اش نمی نشیند!

حق بعد از تو با اوست

 این بار دیگر شعر نمی نویسم

 نامه هایی را برایت می نویسم

 که در تنهایی پاییزی ام برای خودم نوشتم

 و برای تو پاره کردم.

حقیقتش فکر می کردم

 اگر می خواست

 از این زبان خوشت بیاید

حرفهای عادی خودم را بیشتر دوست داشتی

 که نداری

حالا چاره ای نیست،

 این را هم امتحان می کنم.

راستی به دل نگیر

 بین نامه هایی که پاره کردم

 اسم تو همیشه با چند کلام قبل و بعدش سالم و دست نخوره ماند و

حالا هم از روی همان اسم خودت

نامه های تکه تکه شده را کنار هم چیدم

 و برایت نوشتم

 این بار هم اگر به دلت ننشت

فکر دیگری می کنم

شاید هم دفعه بعد

به سبک آدم های آن طرف تاریخ حرفهایم را برایت نقاشی کردم.

خدا را چه دیدی

شاید پسندیدی

خوب دیگر وقت چشمهای روشن نازت را زیاد گرفتم

 بگو به روشنی خودشان کدری لهجه این لیلی آواره را ببخشند.

ممنون که همیشه ناخواسته کمکم می کنی

 چه خودت،

 چه اسم قشنگت،

 چه سفرت،

 چه نیامدنت

و این بار هم بی جوابیت

که کانون از هم پاشیده نامه های پاره پاره ام را به هم پیوند زد،

تاریخ نمی زنم

 هر وقت که تو ممکن است حوصله مهربانیت بیشتر باشد.

 حرف آخر اینکه زیبا،

 بی تقصیر پروانه ات می مانم

و برای تو می نویسم

تو عزیزی،

چه بهاری باشی،

 چه تابستانی،

چه پاییزی

دلت نسوزد،

 نگو چه لحن غم انگیزی

 راست می گویم

 که عزیزی،

حتی اگر اینها را هم مثل بقیه فراموش کنی

 و دور بریزی

کسی که هم بی تو می میرد

 و هم برای تو.

دو سه بار با لحن شعرا

به همه اشاره کردم

باد قرص کامل ماه و غم ستاره کردم

یه شب اما سر فرصت توی تنهائیم نشستم

دیدم این جوری نمی شه غصه ها مو چاره کردم

یه سری نامه نوشتم که پیش خودم بمونه

هم واسه خودت نوشتم هم واسه تو پاره کردم

*************

 

 سخته ولی باید بگم که دیگه دوست ندارم
با اینکه مشکله دیگه اسمتو هم نمیارم

دیگه از عشقت نمیگم پا روی قلبم میذارم

ولی بدون که بعد تو دلو جایی جا نمیذارم

سخته ولی باید بگم عشقتو دیگه نمیخوام

دیگه واسه داشتن تو تا ته دنیا نمیام

با دیدن نگاه تو دیگه نمی لرزه صدام

ولی هنوز اشکهام میریزه روی گونه هام

سخته ولی باید بگم پشیمونم از عاشقی

فکر میکردم تو هم مثل دل من صادقی

شبهامو میکنی پر از عطر گلای رازقی

اما تو نه مهربونی نه رنگ گل شقایقی

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
یوسف پنج‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:08 ب.ظ http://littlestar.persianblog.ir

سلام آبجی بهار جون..چه حرف دل قشنگی بود.. :)
نامه های عاشقانه ای که گاه به مقصد دل نرسیدن و نخونده باقی موندن..اما به نوشتن و نقاشی این نقش های عاشقانه ادامه بده..شاید آن ها هم به تاریخ پیوستند و روزی سنبل عشق دلتنگان و دل سوختگان شدند..... :)

سلام داداشی
شاید . اما انگاری دیگه کسی به نامه ها اهمیت نمیده. همه فقط....

مهران دهقان پنج‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:54 ب.ظ http://360.yahoo.com/mehran_dehghan2000

سلام بهاره جوووووووووونوبا اینکه ازت دلگیرم ولی میگم که بلاگت دوباره جون گرفته با اومدنت

سلام مهران جون
مرسی . احتمالا هر ۵ شنبه آپش کنم.
تو در چه حالی؟
با گزارشات چه میکنی؟
راستی ببخشید نتونستم با داداشت تماس بگیرم . آخه کلی جزوهی به درد بخور در خصوص ترجمه پیدا کردم. به هر حال از احسان معذرت خواهی کن از طرف من . مرسی
بای بوس باس

غریبه جمعه 14 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:05 ب.ظ

سلام عرض شد خانم دکتر .. اوه ببخشید ، منظورم خانم مهندس بود (!) یا شایدم خانم معلم و یا ... :))

خوبی جوجووووو کوشولوووووی داداش ؟؟؟ معلوم هست کجایی بهاره ؟! دیگه داشتم مطمئن میشدم که داماد محترم خاندان در اثر گشنگی مفرط (آخه طفلی تازگی هاااا هیشکی واسش غذا درست نمیکنه، جز کتاب ها و جزوات و نمونه سوالات امتحانی !! چشمولک) جوجه کوچولوی ما رو خورده (!!) خدا رو شکر که هنوز حالت خوبه و به صورت کامل خورده نشدی :))

میدونم که الان داری زود قضاوت میکنی ، حق میدم بهت ! راستش منم فکر نمیکردم که آدمای مجازی مثل حقیقی ها این قدر زود فتوا صادر کنن، اما تو .... (!!)

آخه بشرزاد، تا حالا شده که یه مشهدی همشهریش رو فراموش کنه (جون غریبه، جلوی عوام الناس هوای داداشت رو داشته باش و با یک "نـــه" کوچولو آبروی شهرمون رو بخر، چشمولک !!) آخه شده که کسی آبجیش رو فراموش کنه ؟! تا حالا شده که کسی جوجوش رو از یاد ببره؟! تا حالا شده که ... البته خودم هم میدونم که شده، اما خوب چه دخلی به من داره (!) یعنی چون برای اون پستت نتونستم کامنت بگذارم و به دلیل مشغله هایی که دارم، دیر به دیر فرصت کامنت گذاشتن می کنم ، تو باید نتیجه بگیری که من فراموشت کردم ؟! که من بی معرفت شدم ؟! که آدم های مجازی همدیگر رو فراموش می کنن ؟! و ... بیام بکشمت ، انگشتم رو بکنم تو چشمت ، روی کتاب های کنکورت عکس گل بکشم ، روی دیوار خونت با مداد رنگی نقاشی بکنم ، جوراب های شوشوت رو سوراخ بکنم ، اتوی داغ رو بذارم روی روسریت تا قلوه کن بشه و .... (خودمونیم، ما هم از شکنجه گرهای اسرائیلی کم نمی یاریم هاااا !!) آخه با انصاف این رسمشه که بیای داداشت رو با خاک یکسان بکنی و بری ؟ غریبه رو ترور شخصیتی بکنی ؟ با تبر بکوبی وسط نیمکت ؟ و .......
خب دیگه به نظر میرسه که کافی باشه (بس کن دیگه غریبه، تو که داری آبجیت رو میکشی!!) اما از شوخی گذشته ، این تصور تو از فراموش شدن، من رو به شدت آزرده خاطر کرد (!) دیگه از این جور کلمات نبینم هاااااااا...

و اما در مورد خواب :
جدی میگی ؟!.. یعنی این گونه خواب ها برای تو هم اتفاق افتادن ؟! این خیلی جالبه .... هر چند که به تازگی نمیدونم چرا حافظه کوتاه مدتم از بین رفته و نمیتونم آن طور که باید و شاید خواب هام رو به خاطر بسپارم اما من هم بارها خواب هایی که رابطه تنگاتنگی با واقعیت داشتن رو تجربه کردن .. میگم نکنه این خصوصیت مال ولایت ما باشه و خودمون خبر نداریم ؟!؟!


و اما در مورد پست هات :
اولا: دم حافظ گرم که حالت رو گرفت ، یه ایول پیش من داره (!!) ثانیا: پنداشت شما از یاران اشتباه نبوده عزیز دلم .. آنچه اشتباه بوده انتظارات شماست که گاهی با مشکلات دنیوی سازگار نیست (!) البته نمی خوام کم کاری خودم رو توجیه کنم اما به خدا غریبه اون قدرها که تو فکر میکنی بد نیست .. فقط یه کم سرش شلوغ شده و برنامه هاش به هم ریخته .. همین !! ثالثا: دست خطه قشنگی داشتی (!) یادم باشه هر وقت دچار کمبود احساسات شدم ، یه سری به کمدت بزنم و اندکی نامه هات رو زیر و رو کنم تا مرهمی باشه برای شکاف های روحیم !! رابعا: همه موارد فوق !!

راستی تو نمیخوای کمی از برنامه هات بگی ؟ الان داری چی کار می کنی ؟ اوضاع درس ها و پیشرفتت خوبه ؟ در کل ایام به کام هست یا نه ...

ممنونم عزیزم که باز هم داداش غریبه رو لایق دونستی و حضور سبزت رو بهش خبر دادی ...
یا حق

سلام امین جون
چه عجب همشهری وقت کردن جواب ما رو بدن .
کشتی منو . یه چیزی هم بدهکار شدم .
باشه هر شکنجه ای دوست داری بده . هر چه از دوست رسد نکوست.
تو کمد من لطفا سر نزنی که خیلی ضایع ست . چیزایی که بدرد تو بخوره پیدا نمیکنی .
دارم فعلا میخونم . ۱۰ بهمن کنکوره. تا ببینیم چی میشه.
جون بهار دعا کن این جوجو قبول شه تا بلکه یه خورده از آرزوهاش و برنامه هاش به جلو هل داده شه.

مرسی بازم
بای بوس باس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد