می گویند درون منی! اینجا ! اما هنوز حست نمی کنم. خوب حتما هستی که تمام آزمایشات نشان از بودنت دارند. هنوز آنقدر بزرگ نشدی که بتوانم بگویم خوابی یا بیدار. یا اینکه بگویم دستت را گذاشته ای زیر سرت و آرام خوابیده ای! یا اینکه اصلا نفس می کشی یا که چه! و اینکه هنوز آنقدر حست نمی کنم که بگویم دوستت می دارم یا خیر! گمان می کنم که دوست بدارمت و از آن مادرهایی شوم که تمام زندگی ام را وقف تو کنم. وقف خنده هایت وقف آرامشت وقف گریه هایت! اما نه! جان مادرت که من باشم از این بچه های ونگ ونگو نشو! خواهش می کنم که سر هر چیز بی خود و با خود غر نزن گریه نکن یا اینکه توی آغوش دیگران غریبی نکن! یا اینکه اگر دلت درد گرفت نصفه شب خانه را روی سرت نگذار! مادرت گناه دارد. مدتهاست که شبها را با آرامش نخوابیده است! فکرش را بکن تا وقتی که تو از اتاق تاریکت که اینجای من باشد بیرون بیایی من یک خواب آرام ندارم . می گویند وقتی که انقدر برزگ شوی که بتوانی با لگد به دیوار های اتاقت بزنی یا اینکه وقتی حوصله ات سر رفت انگشتت را در دهانت میک میک کنی یا اینکه بتوانی دستت را زیر سرت بگذاری و آرام و با لبخند بخوابی من باید رو به سقف بخوابم! حتما تو هم آنقدر خودخواه نیستی که مامان رو اذیت کنی! حتما وقتی از اتاقت بیرون آمدی رعایت حال من را هم می کنی! مگر نه؟
راستی دختری یا پسر؟ رنگ موهایت؟ چشمهایت؟ دلم می خواهد دو تا قلب داشته باشی . مثل ؟؟؟! یکی سمت راست و یکی سمت چپ . سمت راستت برای برنامه های لاو و عشقولانه ات باشد و سمت چپ برای همان کارهایی که سمت چپ همه انجام می دهد! اما خدا کند مثل مادرت نشوی . مادرت با اینکه فقط قلب سمت چپ را دارد اما از سمت چپیه به اندازه هزاران قلب راست کار می کشد. هی هی دوست می دارد. نه ! اصلا نمی خواهم دو قلب داشته باشی همان یک قلب هم توی این زمانه زیاد است.
چشمانت! دلم می خواهد آبی باشد. مثل دریا! آسمان ! یا قهوه ایی که دورش را هاله ای طوسی گرفته باشد. موهایت هم بور و صاف باشد! پوستت را هم می خواهم سفید باشد. اصلا به هیچکسی ربطی ندارد که بگویند سبزه با نمک تر است یا اینکه الان برنزه مد شده! دوست می دارم سفید باشی البته نه از این سفید شیر برنجی ها ها! وای چه جیگری می شی! مراقب باش چارشنبه سوری که از روی آتیش می پری کباب نشی! آخ! این تیکه ها برای تو زشت است! این ها را یاد نگیر! می خواهم مثل بابایی تربیتت کنم! پدرت را نمی گویم ها! پدر بزرگت را می گویم آن هم پدر مادرت را که خودم باشم! می خواهم همیشه مودب باشی و هیچوقت اداهای جلفی از خودت در نیاوری! مادرت اگر چه کمی شیطان است اما همیشه در کنار بزرگتر ها مودب می شود. تو نیز می خواهم همین گونه بزرگ شوی!
الان که دقت می کنم به نوشته هایم می بینم که در تصوراتم دختر خوانده امت! دختر کوچولوی مامان! دوست می دارم که دختر باشی! مدام برایت نامه خواهم نوشت و تو را از احوال خودم می آگاهانم اما اگر پسر شدی هیچوقت نمی گذارم این قسمت نامه را بخوانی که من دوست می داشتم دختر شوی! تو هم اگر دختر شدی بعدها این قسمت نامه را به برادرت نشان نده ! باشه؟ این باشد اولین راز من و تو! در سینه ات نگش دار ! می دانی کجا؟ در قلب سمت راستت! چون اینها همه احساسی هستند!
پر از شوقم برایت. بزرگ شو تا بتوانم حس کنمت! تا بیتاب دیدنت شوم تا من هم بزرگ شوم!
وایییییییییییییییییییی - یعنی آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا می دونه چقدر خوشحال شدم
خدا کنه دختر باشه
فدای هر 2 تا تون
تا اینجا که آره.
فقط دعا کنین سالم باشه دختر یا پسرش واقعا واسم فرقی نمیکنه.
با ارزوی سلامتی واسه جوجوجون
سلام
بالاخره اینجارو پیدا کردم
خوبی آبجی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه خبرا؟؟؟
می بینم که سبک نوشتنت عوض شده
بازم میام فعلاْ
سلام جوجو کوچولو
میبینم که داری برای خودت مرغی میشی عزیزم !.. از این بابت بهت تبریک میگم (:
خیلی خوشحالم کردی بهاره .
مراقب خودت و خواهر زاده من باش !
یا حق
سلام
خوبی ؟
باحال بود
.
وبلاگ منم آپدیته
با عکس هایی از بانو سوسانو و بانو سویا و بانو یوها و بانو یومیول و تمام بانوهای جومونگ :d
خیلی خفن و جالبه!!!
حتما بیای ،من منتظرم
به اینجا هم یه سری بزن
http://www.iranpix.blogfa.com/post-67.aspx