من عاشقه جوجه ام

من شیطون نیستم ولی همه میگن شیطونی از چشات میریزه . خوب شایدم باشم . اسمم بهاره دختره گله باباممو خانوم نازه شویر جونم

من عاشقه جوجه ام

من شیطون نیستم ولی همه میگن شیطونی از چشات میریزه . خوب شایدم باشم . اسمم بهاره دختره گله باباممو خانوم نازه شویر جونم

رفتنت

چشم هایم دیگر امید به بازگشتت نداشتند ...

لحظه ی رفتنت فلبم را به پاهایت انداختم... فلبی که با تمام وجود تو را می خواست ...

و جز تو برای هیچ کسی نمی تپید...

 وقتی رفتی دیگر نمی دانست که برای که و برای چه می تپد... اما می تپید به انتظار آمدنت ...

لحظه رفتنت تمام نرگس ها غریب بودند ...

دیگر بعد از تو هیچ کسی نمی توانست بر دل کوچکم مرهم شود ...

نه دستی برای زدودن اشک هایم و نه شانه هایی برای غصه های بی پایان من بود ...

آری ....!

تو رفتی و من تنها شدم با تموم غصه های زندگی .................

joojoojoon

حرف آخر
همیشه حرف آخرش یک روز رفتنش بود من که هجرت باغچه را باور نداشتم فقط بهار را میخواستم با آخرین نقطه آبی و یک پرنده که برای دل شاعر بخواند

میدونین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

زوج های هم شکل : آیا باور می کنید زوج هایی که بیش از بیست و پنج سال کنارهم زندگی می کنند به تدریج ویزگی های چهره شان شبیه به هم می شود ؟منظور این نیست که افراد فقط مایل هستند با کسانی ازدواج کنند که شبیه خودشان باشند بلکه بر اثر گذر زمان از نظر قیافه واقعا شبیه هم می شوند اما چرا؟ دلایلی که ارایه شده است اینست: رزیم غذایی – محیط زیست – انتقال فکر – تمایل ....

محققان طی چند نوع تحقیق به بررسی قدرت نگاه پرداخته اند و به این نتیجه که نگاه خیره چه تاثیر به سزایی روی دیگران می تواند بگذارد رسیده اند .(با تشکر از هادی)

نظرات 3 + ارسال نظر
یه دوست چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:32 ب.ظ http://shamshiri.blogfa.com

حرف اول:
من هرگز قابل کنترل نبودم و حالا که دهه سوم زندگیمو شروع کردم هم شاید قابل کنترل نباشم.

حرف دوم:
دلم برات تنگ شده دختر شیطون و شنیدن صدات هر بار کلی خاطرات قدیمو تازه میکنه برام و می دونی روزهای خوبی بر ما گذشت.
حرف سوم:
اصلا حرف ندارم .. نه ؟
من همیشه حرف نداشتم درح الیکه تو همیشه یه دنیا حرف برای گفتن داشتی ....

حالا حرف آخر :
بای تا های

به سام علیک داش مشتی خوبی؟
در جوابت باس بگم:
اولا قابل کنترل بودی خودت خبر نداشتی. لازم نبود به همه بگی چن سالته.(دوستای من همه پیر پسر نیستن که؟!!!)
آره میدونم واقعا چه زود گذشت. اما هنوز اون یک قضیه مونده ها!!!!!!!
ای ی ی ی مثل چی فک میزدی اون وقت به من میگی پر حرف؟؟!!خوش باشی بچه ننه .(قبلنا اینجوری نبودی . ببین غربت باهات چی کار کرده؟)
اوکی بای بقیشو به تو نمیگم پر رو نشی وقتی ببینمت بگی ی ی چییی بهارررررر؟

سینا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام بهاره جان.خوبی؟
وبلاگ زیبایی داری.موفق باشی .

سلام
میسی
ممنون که به جوجوم سر زدی۰
بای بوس باس

یوسف پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 ق.ظ http://jesustears.persianblog.ir

براستی لحظه رفتن چه سخت است..
کاش به اندازه همه رفتن ها..آمدن هایی وجود داشت.. :(

موضوع جالبی بود..آره چهره مامان باباها اغلب همینجوریه..شبیه هم!! :)

که بعضی آمدن ها هرگز نمیاد.... من دلم گریه میخواد یویو...
آره جونه جوجو مثله همن.. (چشمولک)نه؟
میسی داش یو یو .
تو اول میشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد