من عاشقه جوجه ام

من شیطون نیستم ولی همه میگن شیطونی از چشات میریزه . خوب شایدم باشم . اسمم بهاره دختره گله باباممو خانوم نازه شویر جونم

من عاشقه جوجه ام

من شیطون نیستم ولی همه میگن شیطونی از چشات میریزه . خوب شایدم باشم . اسمم بهاره دختره گله باباممو خانوم نازه شویر جونم

استاکی

سلام دوستای خوبم

اولا که ببخشید دو تا پست قبلی رو به صلاح خودم حذف کردم (همون قضیه صلاح کاره خویش خسروان  دانند)
ثانیا یاد آور شم که به همه ی دوستانم، که لطف کنین راجع به نه من ،نه هیچ کسه دیگه اینقدر زود قضاوت و پیش داوری کنن و باعث رنجش هم شن و......بقیه ی قضایا که خودشون میدونن

خوب  امروزه هر کسی حرف خودشو یه جور بیان میکنه که به نفع خودش تموم شه یا لا اقل بیشترین تاثیر رو رو طرفش داشته باشه و تائیدی رو گفته هاش بشه و برای براورده شدن خواسته اش موضوعات رو با یه ذهن فعالی که داره ربط میده بهم و بیشترین استفاده رو میبره.طرز بیان خواسته های هر کی متفاوته :یکی منطقی، یکی احساسی،یکی با استدلالات ریاضی و مذهبی و علمی و یکی با چاپلوسی و تملق، یکی با ظریف اندیشی، یکی با سخن وری و..... ولی یه نفر هم مثله این شیطونک که همه ی جنبه های منفی رو بیان میکنه تا به منظوره خودش برسه . من از خوندن این مطلب خیلی لذت بردم دیدم بد نیست واسه شما هم تعریف کنم.

استاکی

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود،با تعجب دید که تخت خواب کاملا مرتب و همه چیز جمع و جور شده.یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود:پدر!! با بدترین پیش داوری‌های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان،نامه رو خوند:

پدر عزیزم،با اندوه و افسوس فراوان برایت می‌نویسم.من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم،چون می‌خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم.من احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم.او واقعا معرکه است،اما می‌دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت؛به خاطر تیز‌بینی‌هاش، خالکوبی‌هاش، لباس‌های تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره.اما فقط احساسات نیست، پدر.اون حامله است!

Stacy به من گفت ما می‌تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای زمستون. ما یک رویای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه.

Stacy چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعا به کسی صدمه نمی‌زنه.ما اون رو برای خودمون می‌کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه‌ای که توی مزرعه هستن،برای تمام کوکائینی‌ها و اکستازی‌هایی که می‌خوایم.

در ضمن،دعا می می‌کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه و Stacy بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر. من ۱۵ سالمه؛و می‌دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز مطمئنم که برای دیدارتون برمی‌گردیم، اونوقت تو می‌تونی نوه‌های زیادت رو ببینی.

با عشق.

پسرت:John

------------------------------------------

پاورقی:

پدر،هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست.من بالا هستم،خونه‌ی Tommy ! فقط می‌خواستم بهت یاد‌آوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم نسبت به کارنامه‌ی مدرسه که روی میزمه وجود داره!!!

دوستت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود،بهم زنگ بزن.

نظرات 9 + ارسال نظر
داداش داود رحمتی از گیلان سه‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:30 ب.ظ http://www.windowsvista.blogfa.com

سلام خواهر مهربونم من داداشی هستم وبلاگ خیلی عالیه
من خیلی خوشم اومد آبجی مهربون دوست دارم دوست دارم مواظب خودت هم باش به امید دیدار

سلام داش داوود
ممنونم از لطفت
خوش باشی

مهران دهقان سه‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:28 ب.ظ http://360.yahoo.com/mehran_dehghan2000

مهم نیست که من و امثال من چجوری قضاوت می کنند مهم سانسور است بله سانسور.
مهم اینه که بعضی ها به در بگن که دیوار بشنوه مهم اینه که بعضی ها اینقدر دیوارشون کوچیک باشه که همه ازشون سوء استفاده کنن.مهم اینه که حرفت به هیچ جا نرسه
حتی کسایی هم که یه روزی براشون کسی بودی دیگه براشون پشیزی ارزش نداشته باشی پس وای از اون روز وای

سلامت کو باز بی ادب شدی؟
ای بابا تموم شد که حالا تو هی طولش بده.!!!! تمام شما دوستان برای من عزیز هستید پس جای هیچ گله و شکایتی نیست .
مهران جان تو هم مثل بقیه دوستان احترامت به من واجبه و دوستت دارم.
بای بوس باس

یوسف سه‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:05 ب.ظ http://littlestar.persianblog.com

سلام Stacy آخ ببخشید سلام آبجی جوجو جونی :)

می گم اگه همه چیز مثه نامهه بود و از قبل تو اوضاع قرار می گرفتیم و جوانب کارو در نظر می گرفتیم دیگه این همه برخورد احساسی و اشتباه نداشتیم..اینو شنیده بودم کجا نمی دونم!!....

آبجی جون چرا حفذیدیش اون پست رو؟!..پس اصن نمی ذاشتیش دیگه!!..سانسور مانسور نداشتیم ها!!..او کی من برم!..
پسرت:John
آخ بازم اشتب کردم..از طرف من!! :)))))))
ایام به کام! :)

سلام آقا یوسف
خوبی؟ راستش به هر حال میتونیم اگه برداشتی کردیم حداقل یه مدتی صبر کنیم و مطمئن شیم بعد یه جوره دیگه ای بیان کنیم که یه وقت به طرف برنخوره .
همون صلاح کاره خویشش.....
بای بوس باس

مهران دهقان چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:45 ب.ظ http://360.yahoo.com/mehran_dehghan2000

من از چیزای دراز و طویل خوشم می یاد قابل توجه آقا یوسف جون من سانسور نکن و بذار تو وبلاگ یکم بخندیم

یعنی چی اونوقت ؟

بهاره چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:55 ب.ظ

سلام بچه ها مرسی از الطافتون یوسف جان لطفا به مهران کاری نداشته باش من خاطره مهران رو خیلی می خوام تو حالا سر و کلت پیدا شده چی میگی؟؟؟من و مهران ۵ ساله با هم رفیقیم لطفا دیگه مزاحم من و مهران نشو
قربانت بهاره

من که اینو ننوشتم
کاره کیه ؟
مهران چرا از این حرفا میزنی بعد به اسم من در میکنی؟
میشه بگی هدفت چیه ؟
گفتم دست از این کارا بردار یوسف هم گله گلابه اووووم

نیلوفر چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:07 ب.ظ

سلام گل همیشه بهارم
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

سلام عزیزم
یه وقت خسته نشی زیاد نوشتی (چشمک)

مهران دهقان چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:00 ب.ظ http://360.yahoo.com/mehran_dehghan2000

چی میگی بهاره کی خودشو جای یکی دیگه دروکرده؟؟؟؟نمی دونم چرا هرکی هرجا هک می شه پای من میاد وسط؟؟؟؟؟

سلام آقا مهران
از بس شیطونی تو پسر .
موفق باشی

غریبه چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 ب.ظ

سلام بر بهاره ی همیشه بهار

قبل از هر چیز باید بگم که آخرین کامنتی که گذاشتم رو برای شما گذاشتم و بعد از چند روز که آمدم به وبلاگ ها سر بزنم ٬ اولین کامنت رو برای شما میذارم ...

راستش بازم زیاد وقت ندارم ٬ چون یه عاااالمه کار هست که باید برای نیمکت انجام بدم .. این دفعه هم فقط آمدم بگم که از مهر و محبت و معرفت شما بسیار ممنونم .. شما نشون دادی که یه دوست خوب و واقعی هستی ... امیدوارم که منم لیاقتش رو داشته باشم ..
راستی متوجه شدم در کامنت قبلیم هم اشکال نوشتاری داشتم . عذر میخوام ٬ تند تند تایپ کردن این چیزها رو هم داره (-:

خوش باشی
یا حق

سلام به غریبه ی آشنای خوبم
خوبی که ؟
ممنون از لطفت و سپاسگزارم
امیدوارم بتونم دوسنت خوبی واسه اهالی نیمکت نشین باشم
راستی کناره چایی یه چیزه دیگه هم میچسبه اگه گفتی ؟
اکشال نداره . پییییش مییییاد دیگه.
بای بوس باس

مرجان چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

سلام بهاره جونم

چه پسره شیطون و ناقلایی ! منه خنگ و احمق اگه جای اون پسره بودم این کارا به ذهنم نمی رسید کتکه رو هم حتما از دسته اون بابائه می خوردم (نیشمولک)

سلام مرجان جونییییییییییییی

واقعا!!!! به من رفته دیگه ههههه
اما اون زکاوتی که من ازت دیدم یه راه بهتر حتما واسه خودت و فرار از دسته بابایی پیدا میکردی.
بای بوس باس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد